فرزندانم! میخواهم نصیحتتان کنم. نفری یک چوب بیاورید، بشکنید. شکست. دو چوب بیاورید، بشکنید. شکست. سه چوب بیاورید، بشکنید. شکست. چهار چوب بیاورید، بشکنید، شکست. پنج چوب بیاورید، بشکنید. شکست. شش چوب بیاورید، بشکنید. شکست. هفت چوب بیاورید، بشکنید. شکست. هشت چوب بیاو. جان؟ بس است دیگر؟ بله درست میفرمایید. نتیجهی اخلاقی این میشود که هر وقت چیزی به ذهنتان خطور کرد و با خودتان گفتید کاش اینو پستش کنم»، دستدست نکنید با کله بیایید بنویسیدش. وگرنه مانند الانِ من میشوید که دو روز پیش خواستم پستی بگذارم اما چند ساعت از زمانی که ایدهاش به ذهنم رسید گذشت و هم تنبلیام آمد، هم دیگر چیزی از موضوع را به خاطر نمیآوردم. بعدش هم مجبور میشوید مثل من سه خط چرتوپرت اول پست سرِ هم کنید تا نوشتنتان بیاید و بتوانید ستارهتان را روشن نگه دارید. مایی که هیچجای آسمان ستارهای نداریم و اصلاً آسمانمان ستاره ندارد، دلمان به همین ستارهی بیان خوش است. شاید هم برای همین باشد که از بعدِ کنکور روندِ وبلاگخواندنم کند شده است و هر چه میخوانم، باز هم ستارهی روشن دارم. جذاب نیست؟ من ستارههایی را دارم که بقیه ندارند. در حالی که ستارههای آسمان را همه دارند. میدانید مثل چیست؟ چند شب پیش به این فکر میکردم که زندگی برای انگلیسیها چقدر سخت است. مثلاً وسط بازی انگلیس و ایتالیا، اگر یکی از بازیکنان انگلیس فحش میداد، احتمالاً داور، بازیکنان ایتالیا، و تماشاچیان تیزبینی که از شبکهی جامِ جم ما را همراهی میکنند، میفهمیدند فحش داده و بد میشد. اما اگر یکی از ایتالیاییها از کنار یک انگلیسی رد میشد و با لبخند ملیح، فحش رکیکی میداد، احتمال اینکه بقیه بفهمند خیلی کم بود و ممکن بود حتی آن انگلیسیِ از همهجا بیخبر هم سرش را به نشانهی احترام تکان دهد. متوجه منظورم میشوید؟ از مصائبِ بینالمللیبودن. این هم میدانید مثل چیست؟ مثل آن دیالوگ سریال پژمان که میگفت: الان اینجا ایرانه؛ ولی برای این (به بازیکن خارجی اشاره میکند) اینجا خارجه. یعنی اینجا هم ایرانه هم خارجه! یعنی ما هم ایرانیایم هم خارجی. ولی من خارجم بودما! اونجا اینجوری نیست. اونجا همه خارجیان! هیچکدوم ایرانی نیستن! اینه که ما رو خاص میکنه!» میدانید این دیالوگ مثل چیست؟ مثل دوست من که دوست داره با دوست تو که دوست داره با دوست من دوست بشه، دوست بشه. اما خب از من میشنوید هیچوقت دوستهایتان را با هم دوست نکنید. نمیدانم چرا. یعنی تجربهی مشابهی ندارم فقط چون دیدم همه میگویند گفتم من هم بگویم که جا نمانم. به هر حال بقیه یک چیزی میدانند که میگویند. هر چند، من آنقدر اسکل هستم که تا همهچیز را خودم تجربه نکنم و دهنم صاف نشود و به چیز نروم، برایم درس عبرت نمیشود. حالا بقیه هی درِ گوشم حرف بزنند و سعی کنند به راه راست هدایتم کنند. میدانید مثل چیست؟ نمیدانم. واقعاً نمیدانم. هیچکدام از چیزهایی که در پست گفتم هم شبیه مثالهای بعدیاش نبود اما من بهزور ربطشان دادم. دیگر ربطدانم تمام شد. بروید خودتان بگردید و پست را در ذهنتان ادامه دهید. اینجا خوانندهسالاری حاکم است در حالی که وبلاگ من است و همهی حرفهای من درست است. تا پست بعدی و آموزههای بعدی، خدا یار و نگهدارتان. دیری دی دین.
چالش | ۴۲. ضایعبازیهای مدرسهای
هم ,دوست ,شکست ,مثل ,بیاورید، ,بشکنید ,چوب بیاورید، ,بشکنید شکست ,بیاورید، بشکنید ,مثل چیست؟ ,میدانید مثل
درباره این سایت